کد مطلب:314470 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:217

بعد از ناامیدی از پزشکان، حضرت قمر بنی هاشم جوان سرطانی را شفا داد
در سال 1363 شمسی روز پنجشنبه بنده به منزل حضرت آیة الله العظمی گلپایگانی (ره) برای گوش دادن به روضه رفته بودم. من نشسته بودم كه مرحوم آقا تشریف آوردند، طلبه ها بلند شدند و آقا نشستند. این حقیر رو به روی آقا واقع شده بودم. آقا فرمود: كه شماها هم رو به خطیب بنشینید. ما نتوانستیم كه سخن آقا را قبول كنیم، زیرا ایشان پشت سر واقع می شدند، در چنین حال آقای صالحی خوانساری (حفظه الله) بالای منبر مشغول موعظه بودند، و آن هم در باب حضرت عباس بن علی علیهماالسلام، ایشان خطاب كردند به حضرت آیة الله گلپایگانی و گفت: من در كربلا بودم و بعد تشرف به حرم سیدالشهدا علیه السلام و قرائت زیارت نامه ی شریفه ی آن حضرت، حرم مطهر را ترك كردم، و روانه ی حرم مطهر باب الحوائج الی الله قمر بنی هاشم عباس بن علی علیهماالسلام شدم. وقتی وارد صحن مبارك شدم، در صحن حضرت ابوالفضل علیه السلام باغچه ی كوچكی بود. من كنار باغچه قدری ایستادم، و به طرف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام نگاه می كردم و ارتباط معنوی با آن حضرت برقرار شده بود كه كسی به من سلام كرد. دیدم یكی از بازاری های مؤمن



[ صفحه 419]



تهرانی است كه با من دوست بود، جواب سلام او را گفتم و به او گفتم: زیارت قبول چه بی سر و صدا تشریف آوردید، نگاهم افتاد به جوانی كه رنگ از صورتش پریده و به شدت زرد شده بود و بی نهایت لاغر گردیده بود، گفتم: حاج آقا چه خبر و این جوان بیمار كیست؟

تا این سؤال را از او كردم اشك هایش جاری شد و گفت: حاج آقا این بنده زاده است و ایشان مبتلا به مرض سرطان شده و من او را بردم آلمان، دكترهای آلمانی او را جواب كردند، و از آلمان او را بردم فرانسه، دكترهای فرانسوی نیز ما را مأیوس كردند، و از فرانسه رفتیم آمریكا و دكترهای آمریكایی نیز به ما جواب منفی دادند. وقتی كه از همه جا مأیوس شدیم، این پسر جگر مرا آتش زد، گفت: پدر حالا كه من از این مرض خوب نمی شوم، خواهش می كنم كه مرا به ایران برگردان كه من در وطن اسلامی خودم بمیرم، و در بین مسلمان ها دفن شوم و من از خدا می خواهم كه من در آمریكا از دنیا نروم. من با حسرت تمام فرزندم را از آمریكا به ایران حركت دادم، و وقتی حركت كردیم قصد كردم كه فرزندم را ببرم عتبات عالیات كه آخر عمر پیشوایان و امامان خود را زیارت كند و بعد به ایران ببرم. تا به اینجا رسید من به او گفتم: ای خوش انصاف آمدی، اما دیر آمدی، خدا به تو انصاف بدهد آن همه آلمان و فرانسه و آمریكا رفتی، اما یك آن متوجه ابا عبدالله و ابوالفضل العباس علیهماالسلام نشدی!

من این جملات را به او گفتم، ناگاه دیدم یك عرب بادیه نشین آمد و به آن جوان نگاه كرد و به او گفت: انت شیعه؟ و نگاه دوم را به پدر آن جوان بیمار كرد و گفت: أنت شیعه؟ شنو شیعه؟!

با خشم و غضب دست آن جوان بیمار را گرفت، و كشان كشان او را از بین ازدحام جمعیت به داخل حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام برد و من به دنبال آن دو حركت كردم، دیدم كه چگونه از حضرت عباس علیه السلام حاجت خواست. نزدیك ضریح آن حضرت ایستاد و گفت:

یا اباالفضل، أنت عباس بن علی، أنت باب الحوائج الی الله خذ الشباب شاب جدا. هذا الشاب مبتلا بالسرطان، یا ابافاضل، هذا الشاب ضیفك، یا عباس، أنت باب



[ صفحه 420]



الحوائج ان مات هذا أنت شنو باب الحوائج.

می گفت و گفت، چنان با شدت با حضرت سخن می گفت كه تمام زوار داخل حرم شدند، همه گریه می كردند، من خودم به چشم خود دیدم كه دست جوان از دست عرب رها شد، كنار ضریح حضرت افتاد، و من فكر كردم كه افتادن پایان عمر جوان بود. مرد عرب دو دستی به ضریح حضرت عباس علیه السلام چسبید و با صدای بلند گفت: عباس، اگر این جوان بیمار را شفا ندهی و این جوان بمیرد، دیگر تو باب الحوائج نیستی، من تا زنده ام در حرم تو نخواهم آمد.

بعد با صدای آهسته گفت: عباس تو مولای منی، از تو خواهش می كنم كه این جوان غریب بیمار را شفا بده.

تا اینجا كه رسید من دیدم كه جوان مریض فریاد زد و حركت كرد. بلند بلند گریه می كرد و در حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مردم او را می بوسیدند و لباس هایش را پاره می كردند، تا به صحن رسید لباسش را مردم كلا پاره پاره كردند و به عنوان تبرك با خود بردند. این كرامت را من خود دیدم. حضرت آیت الله گلپایگانی، به خدا قسم سال هاست كه از این قضایا می گذرد، هنوز این پدر و پسر زنده اند و در بازار تهران زندگی می كنند و از شیعیان خوب زمان هستند. در تمام این گفتار من می دیدم كه اشك از چشمان مرحوم آیت الله گلپایگانی سرازیر بود، قطرات اشك پشت سرهم می ریخت. حقیر نیز كراماتی از حضرت عباس علیه السلام دیده و قبر مطهر آن حضرت را بیش از دویست و پنجاه مرتبه زیارت نموده ام، خداوند، شیعیان را از پیروان حضرت عباس علیه السلام قرار دهد، ان شاءالله.

الأحقر حاج سید محمد ابراهیم حسینی صدر ابن المرحوم سید میرحسن صدر الواعظین